رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

گشایش

بالاخره پس از پشت سر گذاشتن روزهای سخت و پر استرس و عبور از فراز نفس گیر این برهه از زندگی دیروز آقای پدر مهربان پس از یک هفته که شدیدا مشکول(مشکوک +مشغول)بودند باخبری بسیار خوش وارد منزل شدند و مژده دادند که فراز به پایان رسیده و وارد نشیب می شویم.هر چند که در عبور از این جاده پر پیچ و خم که دو سه هفته ای به طول انجامید اینجانب کاملا در جاده خاکی بوده و از ادامه حرکت باز ایستاده و فقط استراحت می کردم. به لطف خدا و پیگیری های آقای پدر و دعای دوستان و خانواده و زحمت مسئولین دانشگاه و البته ابر و باد و مه و خورشید و فلک و بقیه کائناتی که اسمشون از قلم افتاده مشکل بیمه حل شد.باشد که این امر از تنبلی و بهانه گیری مامان خانوم که این روزها مطلقا...
9 مهر 1390

ملاقات امروز با رادین

سلام پسر گلم امروز بازم اومدیم دیدنت. وای که چقدر ماه شده بودی. بذار برات کل ماجرا رو تعریف کنم، امروز بابا رفته بود سر کار  و مامان هم تو  خونه مواظب شما بود و هر دوتامون داشتیم لحظه شماری میکردیم برای دیدار فردا. بله عزیزم قرار بود ما فردا شما را ملاقات کنیم!! بابایی سر کار رفته ی از دنیا بی خبر تو بیمه گیر کرده فکر مشغول منتظر فردا نشسته داشت کارشو میکرد که مامانی بهش زنگ زد و خبر داد که شما یه کوچولو سر به سرش گذاشتی به همین دلیل مامانی سریع زنگ زد به دکتر و وقتش رو برا امروز کرد و باباییم سریع رفت خونه تا با مامانی برن دیدن نی نی کوچو...
7 مهر 1390

بابایی کچل!!!

سلام اصلا می خوام از اول یه صحبتی با این بابایی داشته باشم، داری کم کم یه باباییه حرف گوش نکنی میشیا!!!! اصلا مگه خودت برا من کلی نامه قشنگ قشنگ نمی نویسی در مورد سختی و استرس و .... پس میشه به من بگی چرا داری کچل میشی؟؟؟؟ خب حتما جواب شامپو بده!!! خب بابایی نگران نباش!!! کچل میشیا!!! بعد من به کی بگم بابام موداشته آخه!!!!   رادین  
6 مهر 1390

صحبتی با رادین

پسر عزیزم امیدوارم ما را به خاطر وقفه ای که در ملاقات با شما ایجاد گردید ببخشی. راستش تا حالا سابقه نداشت که 7 روز با تو در وبلاگت درد و دل نکنیم. مامان و بابا این روزا تو یه مشغله ای افتادن که یکمی برنامه هاشون بهم ریخته. ولی شما نگران نباش!!! با قدرتی که من و مامانت داریم حتما راهی برای حل این مشکل پیدا میکنیم.  پسر گلم بدون که زندگی، دیوانه ای بیش نیست؛ هر گاه دلش بخواهد با نقشه ها، اهداف، محاسبات و باورهای ما مخالفت می کنه و این ما هستیم که برای ساختن آینده ای بهتر، ابتدا ارزش هایی را که امروز برامون دشواری ایجاد کرده اند، شناسایی کنیم و سپس آنها را از بین ببریم. بدون که بسیار یاد کردن از سختی های زندگی، بردگی میاره و از بی...
6 مهر 1390

رادین مامانی اعصابش حسابی خورده!!!!

سلام پسر گلم میدونم الان از دست بابا و مامان حسابی دلت پره!!! ولی پسر گلم ما هم خیلی خیلی خیلی زیاد دلمون برات تنگ شده بود. این هفته و هفته قبل راستش یکی از بدترین زمان های عمرم بود ولی خب حضور شما و مامان فرناز بهم امید میده تا مشکلات را یکی بعد از دیگری نادیده بگیرم تا بتونم راهی برا حل شدنش پیدا کنم!! بذار برات همشو تعریف میکنم: از اوایل هفته قبل برات بگم که بیمه بدجوری زده خودش رو به اون راه که ما قرارداد رو تمدید نمی کنیم و ... من هم که تمام کارم رو رها کردم و صبح و شب افتادم دنبال این کار. مامانی بنده خدا با اینکه دکتر براش استراحت نوشته برا اینکه بابایی تنها نباشه مثل همیشه همراهم شد (رادین جان واقعا مامان خوبی داری قدرشو بدون پ...
30 شهريور 1390

تشکر و عذرخواهی

سلام به همه مامان باباهای عزیز و دوست داشتنی اول از همه تشکر میکنم به خاطر اینکه تو این مدت ما 3 نفر رو تنها نذاشتید و بعد از اون عذرخواهی می کنم از اینکه یه مدتی بود که نتونستیم بیایم وبلاگ رادین و دوستای خوبش!!! این مدتی که نبودیم مشکلات زیادی برامون پیش اومد که بعدا مفصل براتون حرف میزنیم. الانم هنوز هم با بیمه مشکل داریم و دل و دماغ هیچ کاری برامون نذاشتن. دیروز تا حالا هم نمی دونم چرا از تو خونه نمی شه رفت تو نی نی وبلاگ. الانم این پست رو به سختی و از جای دیگه گذاشتم و سرعت بارگذاری صفحات خیلی پایینه!!! نمی دونم چرا همه چی با هم خراب شده اینجا!!! بازم ممنون از دوستای خوبمون و امیدوارم عذرخواهی من رو از اینکه نتونستیم بهشون سر بزنی...
29 شهريور 1390

و ما همچنان اندر خم یک بیمه ایم !!!

سلام فینگیلی من.چطوری گل پسر؟؟؟ می گم مامان  و بابا رو اذیت کردن و هی از این ور به اون ور کشوندن چه مزه ای داره آقا رادین؟ اول از همه ببخش پسرم که یه مدت برات ننوشتم و دیگه اینکه ممنونم از همه خاله جونایی که بهمون سر زدن و می زنن و نظر میدن بعضی وقتا هم می دونم حسش نیست و فقط یواشکی میان و می رن ولی خاله جونا منو رادین هم آمارتونو داریم وهم خیلی دوستون داریم اما اندر احوالات این چند روز اینکه تا تموم شدن قرارداد بیمه من یکی دو هفته ای بیشتر نمونده بود و ما همچنان در کمال آرامش صورتحساب های نجومی مربوط به دوران بارداری رو می بردیم و تقدیم نماینده محترم بیمه می کردیم تا اینکه یهو یادمون افتاد که همین روزا باید قراردادمون تمدید بشه...
23 شهريور 1390

رادین جان مامان اومده

پسر کوچکم، این بار برای تو می نویسم، برای تو که نمی دانم وقتی این نوشته را خواهی خواند سانتی مترهای بدنت چند تا شده. اما امروز تو تنها سی و پنج سانتی متری و من با تکان خوردن های ظریفت از خواب بیدار می شوم و شب هنگام به خواب می روم و گاهی که تو آرام در وجودم خفته ای سخت نگرانت می شوم و تنها با ضربه ای دوباره از سوی تو آرام می گیرم. پسر کوچکم، خوب میدانم روزی انقدر بزرگ می شوی که حتی تصور اینکه چقدر ظریف و کوچک بوده ای برایت سخت باشد. اما این است رسم دنیای ما، دنیایی که تو هنوز لمسش نکرده ای دنیایی که اگر با چشم دلت نگاهش کنی زیاد هم بزرگتر از جایی که اکنون داری نیست و هر کجایش قدم بگذاری باز زیر سقف یک آسمانی. کودک من، بیا و کمی صبور تر...
22 شهريور 1390

رادین رِِژیم گرفتی؟؟

پسر گلم خوبی؟؟ چند روز پیش اومدیم دیدنت. حدود نیم ساعت نشستیم و صدای قلب کوچولوی شما رو گوش کردیم. وای که به نظر من قشنگترین موسیقی دنیا بود. ماشالله همه چی خوب و عادی بود فقط یه سوال!!! رادین خان رژیم گرفتن؟؟؟؟ آخه پسر گلم یکم وزنت کم بود!!! پس این همه شکموییت کجا رفته؟؟ این همه سر وصدا برا خوردن غذا بعد هیچ که هیچ!!! آخه پسرم نکنه از همین الان یادگرفتی هله و هوله بخوری و غذای اصلیت رو نخوری!!! آخه چی بهت بگم پسر خوب!!! خب دو هفته دیگه که میام ببینمت حسابی چاق شده باشیا خب؟؟؟ در ضمن یه چیز دیگه!!! رادین خان از همین الان بله؟؟؟؟؟!!!!!؟؟؟؟ مامانی رو مال خودت کردی رفت!!!! حالا من گفتم حسودی بی حسودی ولی خب پسرم انصافم خوب چیزیه!!...
20 شهريور 1390

رادین بازم مامانی غیبش زده!!!!

رادین گوشتو بیار جلو!! جلوتر!!! یکم جلوتر!!! اصلا گوشتو بچسبون به دهنم کارت دارم پسر خوب!! آفرین. حالا خوبه!!! رادین، از مامان خبری نداری!!! یه مدتیه که نیستش!!! من که دلم براش خیلی تنگ شده. از دو حالت خارج نیست: 1) حالش خوب نیست نمیتونه بیاد پیش پسر و همسر گلش!!! 2) تنبلی میکنه و میاد و سریع میره که کسی متوجه نشه!!! خدا کنه مورد دومی باشه چون من و شما که طاقت نداریم مامانی را ناخوش ببینیم که!!! ولی نه دوست ندارم دومی هم باشه. اصلا بذار یه حالت سومم طراحی میکنم : 3) میاد سرمون میزنه باهامون حرف میزنه ولی ما نمی بینیم!!! چطوریش را از مامانی بپرسیم!!! خب برای این مامانی حالت سومی ناقلا باید یه برنامه هایی بریزیم حاضری پسر خوب؟؟ یه ن...
20 شهريور 1390